سلام ...
طبقه بندی: خاطره نویسی،
برچسب ها: دانشگاه، تجلیل، ازدواج دانشجویی، خاطره نویسی، نیروگاه، بازدید از نیروگاه، اردو،
چند وفته دارم پازل های زندگیم رو تکمیل میکنم. باورتون نمیشه پارسال یه کار کوچیکی که میکردم الان نتیجه اش مشخص میشه ...
دنیای شگفت انگیزی داریم ...
توی این چند وقت خیلی اتفاق واسم افتاده که نمیدونم کدومشو براتون تعریف کنم.
چند روز پیش از طرف دانشگاه رفتیم بازدید از نیروگاه های استانمون ، یجورایی میشه گفت اردو بود برامون. تو طول راه که ضبط و آهنگ و ...
باورم نمیشه توی این رنج سنی بازم همه ریز میان ... عالی بود ... مخصوصا با بهترین استادمون باشیم. همون استادی که یبار باهاش رفتم و هرچی سوال داشتم ازش میپرسیدم. بهترین استادی هست که تا حالا دیدم. اصلا گیر نمیداد همه چیز فوق العاده بود.
رسیدیم به نیروگاه، خدارو شکر سیستم نیرو گاه گازی اورحال بود ( هر 4 سال یکبار برای سرویس کل سیستم رو باز میکنن و ... ) خوب بود همه چیز باز و قابل مشاهده بود. چون اگه نیروگاه فعال میبود از شدت گرما اصلا نمیشد سیستم رو دید. خیلی عالی بود. تونستیم چیزی رو که تئوری فقط دیده بودیم به صورت یک مجموعه ببینیم.
یعنی انقدر مسخره بازی کرده بودیم که استادمون گفت فقط چیزی داخل دانشگاه نگین که دیگه شمارو نیارن. قرار شده بود دوربین نبریم ولی من به چشم دیدم یکی از دوستامون جلوی مرکز فرماندهی داشت سلفی میگرفت. استادمون گفت یعنی این نیروگاه با این عظمت تو باید بیای اینجا !!!
خیلی جالب بود. هر چقدر بگم بازم کم گفتم. بعد از اون رفتیم نیروگاه بادی و توربین های بادی رو برسی کردیم. موتوروش رو نگاه کردیم ...
خیلی چسبید بهمون چون داشتیم میدیدم که علم میتونه چقدر قشنگ همه چیز رو کنار هم قرار بده و یک مجموعه بی نقص رو درست کنه ...
توی همه مراحل هم استامون و مسئول اونجا واسمون تشریح میکردن. چقدر این آدم فوق العاده هست. بعد از اومدن تو اتوبوس همون برنامه ها بود عملا عقب ماشین که ما بودیم کسی روی صندلی ننشسته بود. بگذریم ...
دیروز امتحان روخوانی قرآن داشتم و دوست داشتم بیست بگیرم چون این ترم میخوام معدلم بالا باشه ...
زیاد خوب پیش نرفت و بهم گفت خوب نیست گفتم هفته بعد دوباره امتحان میدم. گفت باشه ...
یکم سخت گیره ولی در کل آدم خوبیه ...
یادم میاد اول ترم 5 جلسه نرفته بودم سر کلاسش !!!
یعنی هر کسی بود اصلا منو حذف میکرد ولی صدام کرد و گفت بیا باهات کار دارم. ( گفتم حتما میخواد منو نصیحت کنه )
گفت شمارتو بهم بده ... گفتم این چیکار میخواد بکنه !!!
گفت تو دانشجوی خوبی هستی میخوایم ازت تجلیل کنیم.
از هر زاویه ای نگاه میکردم منطقی نبود. من !!!
البته هر ترم از این کارا میکنن ولی خدایش این مدلیش رو ندیده بودم. خدا بخیر کنه ...
فردا قرار طی مراسمی از من تجلیل کنن !!! یکم پیگیر شدم و دیدم جشن ازدواج دانشجویی هست !!!
اخه عزیزم این همه مراسم چرا این روز رو انتخاب کردن ...
چی بگم - باید برم ... اخه هیچوقت نمیرفتم، چون درسم بد نیست و از این مراسم ها هم بگیرن من باشم!!! آبرو واسه آدم نمیمونه ...
به خودش هم گفتم شما توی من چی دیدن !!! گفت تو بیا فقط دیر نکن ...
غیبت هام همیشه پره ... کلاس هم پیچیده میشه علتش منم ... کاغذ میچسبوندیم که استاد نیومده !!!
اصلا یه کارایی ...
بعدا از من میخوان تجلیل کنن ... بابا دمتون گرم ...
رفیقم توی تشکل دانشگاه هست بهم گفت خبر دار شدم میخوان بهت جایزه بدن ، گفتم آره ...
بهم گفتم توی جلبک چجوری هر سال جایزه میگیری ؟؟؟
گفتم بخدا من نمیدونم ... بدبختی دانشگاه هم توی شهرمون نیست بگم همشهری بازی میکنن ، خیلی فاصله داره ...
یکی از دوستام یه حرف قشنگی زد.
گفت این میخواد توی همون مراسم ازدواج دانشجویی زنت بده !!! ( استاد روحانیه )
فردا ببینم چی میشه ...
موفق تر ببینمتون ...
یا مهدی ...
یا مهدی ...
طبقه بندی: خاطره نویسی،
برچسب ها: دانشگاه، تجلیل، ازدواج دانشجویی، خاطره نویسی، نیروگاه، بازدید از نیروگاه، اردو،